کد خبر: ۴۸۳۴
۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۳:۰۰

۲۸ سال طنین نوای قرآن در حسینیه امجدی‌ها

پدر شهید امجدی دوست داشت کاری کند که خانه پدری‌اش در جوار بارگاه حضرت‌رضا (ع) آباد شود و همیشه زنده و پویا بماند.

حاجی دوست داشت کاری کند که خانه پدری‌اش در جوار بارگاه حضرت‌رضا (ع) آباد شود و همیشه زنده و پویا بماند. او این وعده را به مادر خدابیامرزش هم داده بود. برای اینکه قولش را عملی کند، حیاط خانه پدری را در بالاخیابان (کوچه بهاء‌التولیه) مسقف کرد و ستون‌ها را به نام «دارالمهدی امام‌زمان (عج)» برپا کرد.

خیلی زود این مکان محل آمدوشد طلبه‌های جوان و علاقه‌مندان به یادگیری و روخوانی کتاب آسمانی شد. از همان ابتدا هم برنامه نمازجماعت برگزار شد و فرقی نمی‌کرد شمار نمازگزاران چه اندازه باشد؛ پیش‌نماز می‌آمد و نماز به جماعت اقامه می‌شد.

از زمانی‌که مرحوم حاج‌احمد امجدی، پدر شهید جاویدالاثر علی امجدی، پرچم این حسینیه را برافراشت و در اختیار درس و بحث طلاب قرار داد، نزدیک به سه دهه می‌گذرد. در همه این سال‌ها نوای ملکوتی قرآن در حسینیه جاری بوده و بانوانی که از نعمت خواندن و نوشتن محروم بوده‌اند، به برکت حضور در جلسات قرآنی حسینیه امجدی‌ها سواد قرآنی کسب کرده‌اند.


قرار قرآنی سر ساعت ۱۰ صبح

حالا همه اهل محله می‌دانند که هنوز عقربه‌های ساعت به ۱۰ نرسیده، در حسینیه باز شده است و مادر شهیدعلی امجدی پذیرای قرآن‌دوستان در ماه خداست. تلاوت قرآن از روز اول ماه مبارک رمضان آغاز می‌شود و در پایان روز سی‌ام ماه، دور کامل قرآن روخوانی می‌شود و نکته‌های لازم را حاج‌خانم غفرانی برای حاضران در حسینیه آموزش می‌دهد.

محفل نورانی کتاب‌الله هر روز با اقامه نماز ظهر پایان می‌یابد و وعده دوباره دیدار به روز بعد و تلاوت جزء دیگری از قرآن و یادآوری مباحث کلیدی آیات وحی موکول می‌شود.

 

۲۸ سال طنین نوای قرآن در حسینیه امجدی‌ها

سواد قرآنی مادربزرگ‌ها بر سفره اهل‌بیت (ع)

این دورهمی‌های بانوان به ماه رمضان محدود نمی‌شود. در طول سال نیز روز‌های یکشنبه هر هفته سر همان ساعت، یعنی ۱۰ صبح، چراغ محفل آموزش قرآن به همت اشرف رحیم‌زاده، مادر هشتادونه‌ساله شهید روشن می‌شود. او می‌گوید: «مادربزرگ‌های زیادی بر سفره کریمانه آیات‌الهی نشستند و قرآن‌خوان شدند.»

یکی از برنامه‌هایی که هرسال در این حسینیه زنده نگه داشته شده، مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در دهه اول محرم و آخر صفر است. دورتادور دیوار‌های حسینیه با کتیبه‌های سبزرنگ نام اهل‌بیت (ع) و عکس‌های شهدا آذین‌بندی شده است. از روی عکس چهره شهدا در محل حسینیه به‌راحتی می‌توان فرزند شهید این مادر را شناخت که شباهت عجیبی به او دارد.

وقتی قرار به صحبت درباره علی‌اش می‌شود، همه توانش را به‌کار می‌گیرد که اشک‌هایش سرازیر نشود! هنوز هم می‌خواهد استقامت و صلابت مادرانگی‌اش را به رخ بکشد. پشت صندلی نمازش نشسته است و با «الله اکبر» گفتن کلام را آغاز می‌کند، اما با بغضی که ۴۱ سال فروخورده است.

سینه‌اش هنوز هم مالامال از غم فراق فرزند شهیدش است که هرگز پیکر و حتی نشانه‌ای از لباس‌هایش نیاوردند. می‌گوید: علی خیلی مظلوم و مهربان بود. همیشه لبخند به لب داشت و احترام عجیبی برای من و پدرش قائل بود.

بیشتر بخوانید:

شهادت کاظم کمالی تعبیر رویای مادر بود

 

به آرزویش رسید

اشرف رحیم زاده از سال ۱۳۶۱ تا همین الان منتظر شهیدش مانده است، با یادی از آخرین گفت‌وگوهایش با علی می‌گوید: «مادر به فدایش؛ علی‌ام به آرزویش رسید. هربار از جبهه برمی‌گشت، رو به من می‌گفت: «مادر، شما راضی به شهادت من نیستید که تیر از بغل گوشم رد می‌شود و به من اصابت نمی‌کند؟!»

می‌گفتم مادر قربان صفایت شوم. تو زن و دو بچه داری که چشم‌انتظارت‌اند. اما گوشش بدهکار نبود. همیشه می‌گفت آرزو دارم طوری شهید شوم که حتی تکه‌ای از بدنم باقی نماند و انگار همین هم شد.

 

۲۸ سال طنین نوای قرآن در حسینیه امجدی‌ها

علی دیگر برنمی‌گردد

سال ۱۳۶۱ آخرین بار علی چند روز مانده به آغاز ماه رمضان به دیدن خانواده در مشهد آمد. پدرش، حاج‌احمد، این‌بار پاپیچ علی شد که باید مرا با خودت ببری جبهه تا از نزدیک ببینم آنجا چه خبر است که این‌قدر تو را مجذوب و هواخواه کرده است. علی هم امر پدر را اجابت کرد و خیلی زود لباس رزم را بر تن پدر کرد و به‌اتفاق عزم رفتن کردند.

چند روزی که علی تور شلمچه‌گردی برای پدرش راه انداخت، او را به حساسیت خط مقدم و مسئولیتی که خودش برعهده داشت، آگاه کرد، به‌طوری‌که وقتی حاج‌احمد به خانه بازگشت، خطاب به مادر علی گفت: «با چیز‌هایی که من در جبهه دیدم، علی دیگر به مشهد برنمی‌گردد!» این درحالی بود که حاج‌احمد وعده داده بود با علی می‌رود و با علی برمی‌گردد. قصه شهادت علی و دایی کوچکش با فاصله سه روز اتفاق افتاد.

 

۲۸ سال طنین نوای قرآن در حسینیه امجدی‌ها

خبر شهادت دو عزیزم با هم رسید

مادر شهید آن روز طاقت‌فرسا را این‌گونه برایمان تعریف می‌کند: «ماه رمضان از نیمه گذشته بود و من در خانه مشغول دوخت‌ودوز برای سیسمونی دخترم بودم. پسر برادرم بدون اطلاع به خانه‌مان آمد و گفت همه فامیل خانه خواهرم دور هم جمع شده‌اند و شما هم باید با من بیایید. تا آنجا رسیدم، نصف عمر شدم.

وارد حیاط خانه‌شان که شدم، از ناله و شیون اعضای خانواده متوجه شهادت شدم. به سمت خواهرم رفتم و بی‌محابا روی سرم کوبیدم که خاک بر سرم شد، برادرم مسعود شهید شد، تازه می‌خواستیم دامادش کنیم! همین‌طور که اشک می‌ریختم و ناله می‌کردم، رو به خواهرم گفتم: از بچه‌ام علی هم که خبری نیست.

خواهرم بی‌معطلی جواب داد: پسرت را هم می‌آورند. فهمیدم که علی من هم شهید شده است. تا آن لحظه پدرش، حاج‌احمدآقا، هم خبری از شهادت علی نداشت، اما وقتی بی‌تابی برادرم را دیده بود، گفته بود این‌ها شهید شده‌اند؛ گریه نکنید. همان‌جا برادرم خبر شهادت علی را هم به او داده بود و حاجی خدابیامرز خیلی منقلب شده بود.»


علی امجدی شب پانزدهم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۱ هم‌زمان با میلاد امام‌حسن مجتبی (ع) در یکی از عملیات‌های اطلاعاتی به شهادت رسید.

ارسال نظر